مطالب علمی روانشناسی

مطالب علمی روانشناسی

سلام به وبلاگ ما خوش اومدین . در اینجا میخوایم کلی مطلب روانشناسی بهتون منتقل کنیم که مطمعنا در تمامی مراحل زندگیتون به دردتون میخورن.
مطالب علمی روانشناسی

مطالب علمی روانشناسی

سلام به وبلاگ ما خوش اومدین . در اینجا میخوایم کلی مطلب روانشناسی بهتون منتقل کنیم که مطمعنا در تمامی مراحل زندگیتون به دردتون میخورن.

چند کتاب از مرحوم آذری یزدی



هرچند از مرحوم آذریزدی کتب فراوانی بجا مانده اما شاید بتوان گفت مهمترین و مشهور ترین کتاب ایشان دوره‌ی ۸ جلدی «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» است که بسیاری از #کودکان و #نوجوانان دیروز و امروز با آن آشنا و مانوس هستند.

پرفروش‌ترین کتاب لس‌آنجلس تایمز



ایوانا چوبوک، مؤسس استودیوی چوبوک است که بیش از بیست سال از فعالیت مستمر آن می‌گذرد و در طول این بیست سال، ایوانا به یکی از مهم‌ترین و درخشان‌ترین مربیان بازیگری در هالیوود تبدیل شده است.

او همچنین در نگارش فیلمنامه‌ها مشاوره می‌دهد و به شکل وسیعی در تلویزیون فعالیت می‌کند. او با همسرش، لیندون چوبوک، کارگردان نمایش‌های تلویزیونی، در لس‌آنجلس زندگی می‌کند.

 
ادامه مطلب ...

کتاب دفاع



ادی فلین، شیاد سابق پس از مدتی به شغل وکالت رو می‌آورد اما طی اتفاقاتی برایش مسلم می‌شود که این دو تفاوتی با یکدیگر ندارند. یک سال قبل، ادی فلین در کار بر روی یکی از پرونده‌ها تجربیات دردناکی را پشت‌سر می‌گذارد و همین امر دلیلی می‌شود برای رها کردن حرفۀ وکالت به‌طوری‌که قسم می‌خورد هرگز پایش را در دادگاه نگذارد. اما اتفاقی رخ می‌دهد که حق انتخابی برایش باقی نمی‌گذارد.

رئیس یک گروه تبهکار مافیایی در نیویورک که به اتهام قتل درگیر محاکمه است دختر ده‌سالۀ ادی را به گروگان می‌گیرد. ادی باید دفاع از این پرونده را قبول کند چه بخواهد چه نخواهد.

 
ادامه مطلب ...

من یک انسان درونگرا هستم نه افسرده


من یک انسان درونگرا هستم، نه افسرده
و این قابلیت رو دارم که در کمال خوشحالی و رضایت
روزها و هفته ها به تنهایی زندگی کنم
با کسی حرفی نزنم
و کارهامو به تنهایی انجام بدم
اما نسبت به دیگران، نگاهی عمیق‌تری به زندگی دارم که طبیعتا این موضوع گاهی منو اندوهگین می‌کنه
ولی من این اندوه رو به شادی‌های مصنوعی ترجیح میدم...
 
ادامه مطلب ...

داستان زن گرفتن دایی ام به واسطه مادرم

داستان زن گرفتن دایی ام به واسطه مادرم


یکی از دایی‌هام به‌واسطه‌ی مادرم از محل ما زن گرفت و عروسی هم قرار شد دریک تالار شیکی که تازه افتتاح شده بود در همون محله برگزار بشه،
ده یازده ساله بودم، وقتی روز و ساعت مشخص شد و کارتها پخش شد منم برای پز دادن و لوطی‌گری اومدم محل و به همه بچه‌ها گفتم پاشید فلان‌روز فلان‌ساعت شیک و پیک کرده بیاید فلان تالار، عروسی داییمه بخور بخوره و بزن برقص!
اون موقع دوره سازندگی بود، ما بچه‌ها پاپتی و گشنه و کباب ندیده بودیم و روی هوا این پیشنهادها رو میزدیم.
روز عروسی آزان تیزان شده راهی سالن شدم با کت شلوار و کراوات،
وقتی رسیدیم بچه‌ها رو دیدم که با گرمکن و کتونی‌های پاره پوره فوتبالی و قیافه‌های خاکی که با یک شستن سرپایی خواستن تمیز نشونش بدن دوتا میز بزرگ رو اشغال کردن و سالن رو گذاشتن روی سرشون، داوودگربه رفیقم دم گرفته بود "خیلی ناشکری نکن هیچ کجا تهرون نمیشه" و مابقی جواب میدادن "چرا نمیشه چرا نمیشه".

 
ادامه مطلب ...