خون دل میخورند و دم نمیزنند.
اما یکروز، وقتی از بیمهریها دلشان گرفت
و کاسۀ صبرشان لبریز شد،
به راه میفتند؛
چمدان بسته یا نبسته،
در پی مسیر و مقصدی نامعلوم قدم برمیدارند و میروند
حتی اگر هیچوقت به جایی نرسند.
آنها یکروز تصمیم میگیرند که از تمام بودنهایی که تا الآن نادیده گرفته شد، نبودنشان را انتخاب کنند؛ بار و بندیل روح و جسمشان را جمع میکنند و کفشهایی از جنس غرور تن کرده و به راه میفتند.
آدمها ظریفند؛
مثل یک ظرف چینیِ شکستنی.
آنها را باید تا وقتی که صبورند و مهربان، کنارشان ماند و چینیِ دلشان را مراقبت کرد؛ تا مبادا ترک بردارند.بشکنند؛ آن وقت شاید هیچ بندزنی نتواند این چینی شکسته را بند بزند.
مراقب آدمهای مهربان و صبورتان باشید...