نه ازدواج کردن اون قدر خاصه و نه جدا شدن اونقدر فاجعه و بحران…
بعضى از ما فکر میکنیم که با هر تغییرى قراره اتفاق خاصى بیفته.
واى رفتم دانشگاه
واى ازدواج کردم
واى بچه دار شدم
واى…
واى نداره!
چرا همه چیز از نظر ما خاص و عجیبه و با خاص کردن یک اتفاق، عدم و نبود اون اتفاق، تبدیل میشه به یک فاجعه!؟
اگه ازدواج خیلى خاصه پس طلاق فاجعه است!
اگه بچه دار شدن خیلى خاصه پس بچه دار نشدن فاجعه است!
زیبا نیست؟!
ما همش بین خیر و شرهاى ساختگى خودمون در رفت و آمد هستیم و هر روز عمر و وقت انرژیمون را تلف چیزهایى میکنیم که واقعاً نباید بکنیم.
دانشگاه رفتن یک انتخاب و تصمیمه،
یکى تصمیم میگیره که بره یکى تصمیم میگیره که نره!
ازدواج هم همینه، بچه دار شدن هم همینه!
ما عادت کردیم با خاص کردن رویدادها، عدم وجود و نبودشون رو تبدیل به فاجعه کنیم.
واسه همینه که در کشورهاى عقب افتاده، ٣٠ سالگى سن خاصیه چون فکر میکنن بعدش قراره چى بشه!
حالا قبلش چى بوده که بعدش چى باشه ٢٩ سالگیمون خیلى خاص بود حالا که ٣١ سالگیمون بخواد فاجعه باشه!
اصلا فراتر از اون از صفر تا ٣٠ سالگیمون چه گلى به سرمون زدیم که حالا از ٣٠ تا ٦٠ نمیتونیم بزنیم، والا...
اما ما هنر و تخصص اصلیمون خودزنیه!
یعنى عاشق اینیم که شرایط عادى را بحرانى کنیم و بعدش براش دنبال راه حل بگردیم.
الان کسانى که طلاق گرفتن مردن یا کسانى که ازدواج نکردن خیلى درمانده هستن!
یا کسانى که بچه دار نشدن خیلى بدبختاند؟!
چى تو سر ماست انصافاً؟!
لطفاً یاد بگیریم که ازدواج و مدرک تحصیلى و بچه و… معیار ارزشگذارى ما نیست و اینها فقط انتخابها و تصمیماتیه که ما در طول زندگى ممکنه بگیریم یا نگیریم، پس هر موضوعى را اونقدر خاص نکنیم که جهت مقابلش تبدیل به فاجعه بشه.